دستاشو مشت کرده بود...

دستاشو مشت کرده بود... پرسیدم توی مشتت چیه؟ گفت:خودت نگاه کن... دستاشو گرفتم و آروم باز کردم... توی دستاش چیزی نبود! گفتم چیزی نیست که... دستامو که توی دستاش بود فشار دادوگفت: نبود ولی حالا هست. دستام گرم شد... اون لبخند زد...